سوگندسوگند، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

تربچه کوشولو

یه روز خوب..... :)

کوچولویه مامان...   امروز با مامانی و بابایی و بابا امیر رفتیم واسه خرید سیسمونیه شما دردونه... خیلی خوب بود... من که کلی لذت بردم.... مطمئنم شما هم وقتی تشریفه مبارکت رو بیاری و قدم های کوچولوت رو روی تخم چشم مامان بزاری کلی از این وسایل لذت میبری...  الحق و الانصاف که از هیچی هم واسه شما دریغ نکردن و  تمامه سعیشون رو کردن که بهترین ها رو بخرن...  اینم بگم که برایه من و بابا امیر اصلا مهم نیست که فرشته ی آسمونیه ما که تا چند وقته دیگه زمینی میشه جنسیتش چیه...  فقط از خدا میخوام یه بار دیگه منت به سره بنده ی سراپا تقصیرش بذاره و شما رو صحیح و سالم به ما تحویل بده.... من شما رو باز هم دسته ...
5 بهمن 1391

آنچه گذشت!!!!!

فکر نمیکردیم به این زودی بیای.... این روزا این اتفاق چیزی شبیه معجزست...   باز محرم... باز عطش... باز امام حسین (ع) و قمر بنی هاشمش... باز معجزاتش... خدایا شکرت     تاسوعا بود... 2 روز تاخیر. البته تو این سه ماه گذشته چیزه عجیبی نبود.. ولی این بار یه فرقی داشت.. یه حس! یه دلشوره! تازه از هئیت برگشته بودیم... یه بیبی چک داشتم. سریع دست به کار شدم بدون اینکه به همسری بگم و بهش دلشوره بدم...( آخه اولین ماه بود که اقدام کرده بودیم... دوست نداشتم زود ناامید بشه) خدایا!!!! انگار دیوارای دستشویی دور سرم میچرخید.. یک آن چشمام سیاهی رفت.... بیشتر از 10 بار قلم تست رو بالا پایین کردم و زیر ن...
4 بهمن 1391

عزیزتریــن

به دلم نشستی ولی دو زانو! معذب نباش، برو عقب قشنگ تکیه بده، پاهاتم دراز کن، این دل فقط جای توئه......  تربچه کوشولوی مامان
4 بهمن 1391

بنــام خـــــــــدا

روز از پی خیال تو از خانه می روم شب در سکوت خلوت من خانه می کنی من از تو می نویسم و از خاطرات عمر پایین خاطرات من امضاء نمی کنی ...
4 بهمن 1391

بدون عنوان

خواب می دیدم بچه شدم مثل گل باغچه شدم پیرهن چین چین پوشیدم دنبال توپم دویدم اما وقتی بیدار شدم دیدم که بچه نیستم یک گل باغچه نیستم خودم یه بچه دارم گل توی باغچه دارم بچه ی من گل منه قمری و بلبل منه ...
2 بهمن 1391
1